کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....
کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....

تمثیل غار افلاطون

 

تمثیل غار افلاطون

 

افلاطون نظریّه ی شناخت شناسی خود را به وسیله ی تمثیل مشهور غار در کتاب هفتم جمهوری شرح بیشتر داده و روشن ساخته است. من به اختصار این تمثیل را شرح خواهم داد .

افلاطون از ما می خواهد که یک غار زیر زمینی تصوّر کنیم که دهانه ای به طرف روشنایی دارد. در این غار آدمیانی زندگی می کنند که از زمان کودکی پاها و گردنهاشان طوری زنجیر شده است که پشت به دهانه ی غار و روی به دیوار درونی آن دارند و هرگز نور خورشید را ندیده اند. پشت سرشان، یعنی بین زندانیان و دهانه ی غار، بر یک بلندی آتشی هست و بین آنها و آتش راهی مرتفع و دیواری کوتاه، مانند پرده ای، وجود دارد. در سراسر این راه مرتفع آدمیانی که مجسّمه ها و پیکرهای حیوانات و چیزهای دیگر را با خود حمل می کنند می گذرند، به طوری که آنچه با خود حمل می کنند بالای آن دیوار کوتاه ظاهر می شود. زندانیان که رویشان به دیوار درونی غار است نمی توانند یکدیگر و چیزهای پشت سرشان را ببیند، امّا سایه های خود و سایه های این اشیاء را که روی دیوار غار افتاده است می بینند. آنها فقط سایه ها را می بینند. این زندانیان نماینده ی اکثریّت نوع بشرند، یعنی عامّه ی مردمی که زندگی خود را در حالت خیال و پندار(ایکونِس) می گذرانند، و تنها انعکاسات صورت حقیقی را می شنوند. نظر آنها درباره ی عالَم بسیار ناقص است، و به سبب«شهوات و تعصّبات خود و دیگران که به وسیله ی زبان و خطابه به آنها منتقل شده است» به کجی و انحراف گرائیده است. و هرچند وضع آنان بهتر از وضع کودکان نیست، سخت پایبند تصوّرات کج و منحرف خویشند، و نمی خواهند از زندان نجات یابند. به علاوه، اگر ناگهان آزاد شوند و به آنها گفته شود که به واقعیاتی که قبلاً سایه های آنها را دیده اید نظر افگنید، به علّت درخشندگی زیاد نور کور می شوند، و می پندارند که سایه ها بسیار واقعی تر از واقعیّتهاست.

امّا اگر یکی از زندانیان که رهایی یافته چشم خود را به روشنایی عادت دهد، پس از مدتی خواهد توانست خود اشیاءِ محسوس را که قبلاً فقط سایه های آنها را دیده بود ببیند. این شخص رفقای خود را در روشنی آتش( که نماینده ی خورشید مرئی است) می بیند و از عالم تعصّبات و شهوات و سفسطه ها، به عالم واقعی محسوسات (زوآ) «منتقل» شده است، اگرچه هنوز به عالم معقول و واقعیّات نامحسوس عروج نکرده است. او زندانیان را آن گونه که هستند می بیند، یعنی زندانیانی در بند شهوت و سفسطه. به علاوه، اگر مداومت کند و از غار به روشنی آفتاب درآید، جهانِ منوّر به نور خورشید و چیزهای روشنی را خواهد دید که نماینده ی واقعیّات معقولند، و سرانجام، هرچند فقط با جدّ و جهد، خواهد توانست خود خورشید را که نماینده ی مثال خیر، صورت اعلی، «علّت کلّی تمام اشیاءِ حقّ و زیبا – سرچشمه ی حقیقت و عقل»، است ببیند. او آنگاه در حالت علم(نوئزیس) خواهد بود.

افلاطون خاطر نشان می کند که اگر کسی، پس از صعود به روشنی خورشید، دوباره به غار برگردد، به علّت تاریکی نخواهد توانست درست ببیند، و خود را مورد تمسخر خواهد ساخت؛ و اگر بکوشد تا دیگری را آزاد کند و به سوی نور بالا بکشاند، زندانیان، که تاریکی را دوست دارند و سایه ها را واقعیّت راستین می پندارند، اگر بتوانند او را می گیرند و به مرگ محکوم می کنند. این سخن را می توان اشاره ای به سقراط دانست، که کوشید تا کسانی را که به گفتار او گوش فرا می دادند روشن کند و انان را، به جای اینکه بگذارد به علت تعصّب و سفسطه گمراه شوند، برآن دارد که حقیقت و عقل را دریابند.

از اینجاست پافشاری او بردادن اهمّیّت زیاد به تعلیم و تریبت، که به وسیله ی آن جوانان می توانند تدریجاً به مشاهده ی حقایق و ارزشهای جاوید و مطلق رهبری شوند، و بدین ترتیب از گذراندن زندگی خود در«عالَم سایه وارِ» خطا و کذب و تعصّب و پیروی سوفسطائی و کوری نسبت به درک ارزشهای حقیقی، و غیره، نجات یابند. 

مثل در دیدگاه افلاطون :

در اینجا قصد ما این است که نظریه صُوَر یا مُثُل را از جنبه هستی شناختی آن بحث کنیم. قبلاً دیدیم که در نظر افلاطون متعلّق معرفت حقیقی باید ثابت و پایدار باشد، یعنی عقلی (معقول) باشد نه حسی (محسوس)، و این شرایط و لوازم به وسیله کلی(Universal) حاصل می شود.
کلّیّاتی که ما در فکر در می یابیم خالی از مرجع عینی نیست، این مرجع عینی  چیست ؟ از نظر افلاطون کلیات وجود داند در عالمی که وی آن را عالم مثل می نامد .

اما چیزهایی هم هستند که جاودانه و تغییر ناپذیرند. آنها قالب ها یا صورت های موجوداتند.
مثلا تمام انسان ها به وجود می آیند و می میرند، اما یک چیزی هست که همه انسان ها به طور مشترک دارند، چیزی که سبب می شود آنها را انسان بدانیم.

آن چیز، الگو، قالب و یا همان صورت انسان است. این صورتها، جاودانه و تغییر ناپذیرند و در واقع الگوهایی غیر مادی هستند که تمام چیزها از روی آنها ساخته شده است. تمام انسان ها صورت انسان و تمام فیل ها صورت، یعنی قالب و ساختار فیل را دارند.

افلاطون به این نتیجه رسید که در ورای جهان مادی، باید حقیقتی نهان باشد. وی این حقیقت را عالم مثال( عالم این صورت ها ) خواند

در این عالم، صورت های جاودان و تغییر ناپذیر موجودات طبیعت وجود دارند. حقائق و واقعیات عالم که جاودان و دگرگونی ناپذیرند، تنها این صورتها هستند و آنچه ما با حواس خود درک می کنیم(یعنی پدیده های طبیعی و محسوسات)، چیزی جز سایه های این حقائق نیست.

وجود حقیقی متعلق به مثال ها است و عالم طبیعت فقط نمود آنها است. تمام امور عالم چه مادی مانند حیوانات و جمادات و نباتات و چه غیر مادی مانند شجاعت، عدالت و تمام فضایل اخلاقی، صور و حقایقی دارند که نمونه کامل این امور بوده و در عالم مثال قرار دارند.

بلکه شناخت حقیقی فقط به صورت ها یا مثال های عالم تعلق می گیرد؛ زیرا شناخت حقیقی شناختی است که عقل به دست دهد و عقل نیز فقط با امور جاودان و تغییر ناپذیر عالم، یعنی با مثال ها سروکار دارد. بدین ترتیب در نظر افلاطون، حقیقت به دو بخش تقسیم می گردد:
جهان محسوسات که شناخت ما از آن از راه کابرد حواس و بنابراین ناقص است. در این جهان همه چیز در حال تغییر است و هیچ چیز ثابت و دائمی نیست. در حقیقت در این جهان، هیچ چیز هستی و بود ندارد؛ بلکه این جهان، جهان نمودها و شدن هااست. چیزها می آیند و می روند و هیچ چیزی پایدار نیست و واقعیت ندارد.

بخش دیگر، عالم مثال است که فقط با عقل می توان از آن شناخت کامل و حقیقی به دست آورد و این عالم را نمی توان با حواس ادراک نمود.

انواع کلی شناسایی درجات شناسایی هستی شناسی(مراتب وجود) انواع کلی هستی : 


انواع کلی شناسایی

درجات شناسایی

هستی شناسی(مراتب وجود)

انواع کلی هستی

معرفت(اپیستمه)
(Genosis)

علم(نوس یانوئزیس)
(Origines)
----------------------
تعقل یا استدلال عقلی
( با استفاده از فرضیات)
(دیانو)Understanding*

[صور علوی یا مثل] مبادی یا اصول اولیه(آخاری)
----------------------------------- 
(Archtypes)
ریاضیات(مفاهیم ریاضی یا صور واسطه)
(ماته ماتیکا)

عالم معقول (نوئتا)
معقولات: آئوراتا

گمان (ظن)
(دوکسا)
Opinion

عقیده(پیستیس
----------------------
پندار یا خیال(آیکازیا)

اشیاء محسوس(جاندار و بیجان) (زواویلره)
-----------------------------------
تصاویر و سایه ها( شبح و سایه ی اشیاء محسوس)
(ایکونِس)Images
(Copies)

عالم محسوس
(دوکساستا)
محسوسات: هرِاتا

قوامی-طالح نژاد

نظرات 12 + ارسال نظر
زهرا صالح نژاد جمعه 7 آبان 1389 ساعت 17:05

دموکراسی: از واژه یونانی دموس به معنی مردم و کراتوس به معنلای حاکمیت و قدرت مشتق است. دموکراسی یکی از انواع حاکمیت بوده و وجه مشخص حکومت اکثریت بوده است.
الیگاریش: مبنای این حکومت زیادی اموال است با این کیفیت که زمامداری با کسانی است که صاحب مال باشند و فقرا از شرکت در کار حکومت محرومند.
تئوکراسی:به معنای حکومت الهی یا مذهبی است که در آن قدرت مطلق سیاسی در دست مرجع و عالم روحانی است. و حکومت از جانب خداست.
آریستوکراسی: به معنای اشرافیت است و معمولا آن قشر و دسته را نشان می دهد که دارای امتیازات فراوان هستند.

زهرا سادات حسینی جمعه 7 آبان 1389 ساعت 17:08

دموکراسی: یکی از گونه های حکومت است که در آن خلاف حکومتهای پادشاهیحکومت در دست همگان است و اکثریت یا به وسیله مردم جامعه اداره می شود.
الیگاریش: روشی در حکوت که توسط چند نفر اداره می شود و کلیه قدرتها در اختیار عده معدودی است.
تئوکراسی: حکومتهای مذهبی. از به هم آمیختگی قدرت مذهبی و سیاسی تشکیل شده است.
آریستوکراسی: حکومت اشرافی. سیستم و نوعی از حکوت که در آن قدرت و نظارت در دست عده ای از اشراف باشد.

الهه محمدی جمعه 7 آبان 1389 ساعت 17:11

دموکراسی: حکومتی که در آن قدرت سیاسی در اختیار اکثریت قرار دارد وو در مقابل حکومتی استبدادی است.
الیگاریشی: نوعی از حکومت است که قدرت در دست اشراف و ثروتمندانن است.
تئوکراسی: دولتی که از اختلاط قدرتهای دینی و سیاسی به وجود آید. مانند امویان و عباسیان.
آریستوکراسی: حکومت اشرافیان و اعیان. در فلسفه سیایس یونان به معنای حکومت کسانی بود که از لحاظ کمال انسانس از دیگران برترند.

اسماءقوامی جمعه 7 آبان 1389 ساعت 19:33

حکومت آریستوکراسی: اصطلاح آریستوکراسی (Aristocracy ) یا اشراف سالاری از ریشه یونانی aristos به معنی اشراف و kratia به معنی حکومت، اخذ شده است. آریستوکراسی که به معنای برتری بر اساس وراثت و شرف خونی است ، را می توان به “اشراف سالاری” یا “حکومت اشراف” نیز ترجمه کرد.
در فلسفه سیاسی یونان “آریستوکراسی” به معنای حکومت کسانی است که به کمال انسانی از همه نزدیک تر هستند. ارسطو، فیلسوف یونان باستان در اثر معروف خود با نام “ رساله سیاست” و افلاطون، دیگر حکیم یونان باستان در “رساله جمهوریت” برای یافتن معیار شناسایی شایسته ترین افراد برای حکومت بسیار کوشیده اند. ارسطو بهترین گونه های حکومت را پادشاهی، آریستوکراسی و حکومت قانونی می داند. ارسطو میان آریستوکراسی و اولیگارشی به این صورت فرق می گذاشت که “گزینش بر اساس ثروت، اولیگارشی است و گزینش بر اساس فضیلت، آریستوکراسی”. اما از روزگاران قدیم، آریستوکراسی کما بیش همواره با اولیگارشی به یک معنا بوده است، چنان که کارتاژ و ونیز را آریستوکراسی های بزرگ ثروت میخواندند.
در عرف، حکومتی را آریستوکراتیک می خوانند که قدرت دولت در آن مطلق و در دست طبقه ممتاز باشد و آن طبقه، حاکمیت را از راه وراثت و امتیاز های طبقه ای در دست خود گرفته باشد و دیگر طبقات را در دسترسی به مناصب حکومتی هیچ گونه راهی نباشد.
نوع کامل این گونه نظام سیاسی را در ایران پیش از اسلام و اروپای قرون وسطا می توانیم مشاهده نماییم.
این نوع حکومت امروزه در کمتر جایی از جهان کنونی دیده می شود و در اغلب موارد جای خود را به دیکتاتوری های اولیگارشیک جدید سپرده است.
در فلسفه سیاسی چین باستان، بویژه در فلسفه کنفوسیوس نیز توجه خاصی به اشراف سالاری، به عنوان بهترین نوع حکومت، دیده می شود.

حکومت تیموکراسی: حکومت تیموکراسی حکومت متفاخران است حکومتی مانند اسپارت. تیموکراسی
حدمیانی بین دولت آرمانی و الیگارشی است که نظامی پایین تر از آن است. عوامل نزول تیموکراسی عبارتند از: حرص زراندوزی و اندوختن پول که به تدریج در جوان اسپارتی نفوذ می کند و روح او را فاسد می کند و باعث انحطاط آن می شود و به سوی الیگارشی می راند.

حکومت دموکراسی: یک نفر در رأس است و این نوع حکومتی، حکومت ایده آل افلاطون است. فردی که در این نظام در رأس امور است فرد دارای فضیلت و عدالت است در حالی که ریشه حکومت جباری بی عدالتی است.

حکومت الیگارشی: حکومت گروه محدود توانگران که وجه مشترک آن با تیموکراسی وجود آزمندی است. وقتی تیموکراسی به علت اندوختن پول نزول می کند الیگارشی بوجود می آید. الیگارشی 4 مرحله دارد:
1.پول معیار همه چیز است.
2.جامعه به دو قطب غنی و فقیر تقسیم می شود.
3.هر کس به مشاغل متعددی مشغول است.
4.

مجتبی ملکانه پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 08:40

تمثیل غار افلاطون، به در بند بودن انسان‌ها در عقاید خوداشاره دارد، که شرح آن به این صورت است:

ابتدا یک غار را در نظر بگیرید، که در آن تعدادی انسان در حالی که به همدیگر غل وزنجیر شده اند، به طرف دیواری که بر روی آن، پردهٔ سفیدی قرار دارد، نشسته اند و آنها همیشه به طرف دیوار بوده اند و هیچگاه پشت سر خود را نگاه نکرده اند. در پشت این افراد آتشی روشن است و در پشت این آتش نیز مجسمه‌هایی قرار دارند و هنگامی که آنها حرکت می‌کنند سایه آنها به روی دیوار می اقتد. در واقع این مجسمه‌ها همان اعتقادات وعقاید این گروه از افراد هستند که سایه آنها بر روی دیوار منعکس می‌شود. در این میان، ناگهان زنجیر از پای یکی از این زندانیان که به سوی دیوار غار نشسته است باز می‌گردد.وآن شخص به عقب برمیگرددوپشت خود را میبیند و سپس از دهانه غار به بیرون می‌رود. او تازه متوجه می‌شود که حقیقت چیزی جز آن است که در داخل غار قرار داشت . در واقع، این عالم خارج همان عالم مَثَل افلاطونی است که شخص، هنگامی که به آن می‌رسد متوجه می‌شود که حقایق عالم چیزی جز این است و داخل غار کجاو وخارج آن کجا! این شخصی که به عالم خارج از غار رفته وازآن آگاهی کسب کرده است تصمیم میگرید که به غار برگردد ودیگران را نیز از این حقیقت آگاه کند.وهنگامی که به سوی آنان می‌رود تا آنها را نسبت به عالم خارج آگاه کند و بگوید که حقیقت چیزی جز این است که شما به آن دل بسته اید با برخورد سرد زندانیان مواجه می‌شود، وآنان حرف وی را دروغ میپندارند.

در واقع این تمثیل بیان می‌کند که این عالم سایه ایست از آن عالم حقیقی که همان عالم کلی یا مثل می‌باشد.و غار نیز تمثیلی است از این عالم که همان سایه مثل است و تنها کسی که می‌تواند خود را به عالم حقیقی برساند فیلسوف است و وظیفه فیلسوف این است که خود را از این عقاید باطل وغیر عقلانی مردم درباره خدا وعالم هستی به دور کند و حقیقت را از خاستگاه حقیقی آن یعنی همان عالم مثل لایتغیر جستجو کند

[ بدون نام ] چهارشنبه 4 بهمن 1391 ساعت 03:50 http://qasaha.blogfa.com

شما خیلیها خوب نوشته اید.

کریمیان چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 13:39 http://www.knowing.ir

سلام، فوق العاده بود. با اجازتون این مطلب رو در سایت به اشتراک گذاشتم.

سمیرا مسیبی سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 12:15

از نظز اینجانب این دیدگاه یک دیدگاه فاشیستی درونش داره چرا که آن یک نفر که رهایی پیدا میکنه به دیگران کمک نمی کنه تا رها بشوند و واقعیت را ببینند فقط سعی می کنه راجع به آن سخنرانی کنه و خودش نقش فیلسوف را داشته باشه و دیگران نقش عوام را اجرا ککند و این بالاتر بودن را دوست داره از نظر من افلاطون که اولین سانسورچی هست اولین دیکتاتور همهست

سلام ، ممنون از نظرتان
اما فکر می کنم با توجه به آنچه خود افلاطون در تمثیل غار به آن اشاره کرده حرف شما نمی تواند درست باشد زیرا :
1- افلاطون برای اینکه معرفت حقیقی و راه رسیدن به این معرفت را نشان بده این تمثیل را آورده است.
2- رهایی که برای فرد رخ داده و به حقیقت رسیده در گرو حرکت آرام عقلی است که خود وی داشته است
3- افلاطون به این نکته اشاره می کند که اگر بخواهد برگردد و دیگران را از این حقیقت آگاه کند دیگران چون عمری را در غار بوده اند و به سایه ها عادت کرده اند حرفش را نه تنها قبول نمی کنند بلکه برای آنها قابل فهم هم نخواهد بود
4- تنها راه برای اینکه دیگران نیز به این معرفت حقیقی برسند پیمودن همین راه عقلی است
5- از اینرو است که از منظر افلاطون کار معلم تذکر است و یاد آوری است تا حقیقت را خود فرد بیابد
6- بنابر این افلاطون به این نکته واقف بوده است که تنها راه برای نشان دادن حقیقت به دیگران یاد آور این نکته است که
معرفت حسی قابل اعتماد نیست و باید حرکت عقلی کرد تا به معرفت حقیقی رسید .

رضا آرمند سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 09:58

سلام متشکرم. عجب تمثیلیست هر بار که بهش فکر میکنم دوچندان لذت میبرم .رسیدن به حقیقت وعالم معنا نیازبه سیر وتکامل فکری دارد که هر فرد. به طور جدا گانه باید بخواهد تا برسد.کمک دیگران حتی فیلسوف وقتی که انسان نخواهد هیچ فایده ای ندارد وزندانیان ا دیگر نمیرسند به حقیقت.هر زمان زندانیان به فراتراز سایهها فکر کردند میتوان از عالم معنا برایشان گفت همان طور که طعم غذا را نمتوان از دیگران دریافت کرد ولذت برد. .باید اقدام به خوردن کرد تا توانست لذت ببرد

حسن سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 20:43

سالار جمعه 3 دی 1395 ساعت 18:16

انسان جمعه 7 اردیبهشت 1397 ساعت 11:53

همانطور که گفتید تمثیل غار اشاره به اعتقادات اشتباه دارد.
بنابر این، اعتقادات اشتباه ما را از وقعیت دور کرده و درون حفره ای محبوس میکند که ما دیگر قادر به درک حقایق نیستیم، حقایقی که فراتر از باورهای اشتباه ماست. و اگر کسی هم بخواهد ما را از این حبس رهایی بخشد به او می خندیم و او را باور نمی کنیم.
این اعتقادت اشتباه چنان ما را غل زنجیر کرده که حتی قادر به حرکتی به سوی حقیقت نیستیم و همه چیز را به نفع باورهای اشتباه خود تفسیر می کنیم.
فلسفه را به بازی میگیریم و با تفسیرهای بیهوده دیگران را در حفره اعتقادت غلط نگه میداریم.
هدف افلاطون هدفی انسانی بوده و قصد او کمک به انسانیت و درک آن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد