گتفریدویلهم لایبنیتس آلمانی یکی از بزرگترین حکمای اروپا واز اعجوبه های روزگاراست در سال 1646 میلادی درشهرلایپسیک یکی از شهرهای آلمان متولد شد، پدرش معلم حقوق بود.
لایبنیتس ازکودکی شوق مفرط به خواندن داشت و هرچه کتاب درکتابخانه پدرش بود یا از جای دیگربه دستش آمد خواند و تبحر بسیار یافت و از همه علوم و فنون بهره برد اما تحصیل رسمی مدرسه اش حقوق و فلسفه بود، در بیست سالگی در حقوق به درجه دکترا رسید.
.یکی از افکار بلند او رفع اختلاف از کاتولیک ها و پروتستان ها بود و در این باب کوشش ها کرد ولی به جایی نرسید.با فضلای فرانسه مرتبط واز ایشان بهره مند گردید مخصوصاَ علم خود را در ریاضیات تکمیل کرد و اختراعات نمودکه ازهمه مهمتر حساب فاضله و جامعه و محاسبه ی بی نهایت خرداست ومهم ترین تکمیلی است که پس از دوره یونانیان قدیم به عمل آمده و قدرت اهل علم را برحساب،فوق العاده افزون ساخته است.
لایبنیتس در زمان اقامت در فرانسه به انگلیس هم رفته و با دانشمندان آن زمان ارتباط یافته است. هنگام بازگشت به آلمان در هلاند با اسپینوزا هم ملاقات کردودر سی سالگی برحسب دعوت امیر هانور به کتابداری کتابخانه آن شهرمنسوب شدو آنجا اقامت گزید تا پایان عمر از هانور هجرت ننمود و همواره به تحقیقات علمی و کارهای کشوری وتألیف وتصنیف ونوشتن وخواندن با بزرگان و فضلا مشغول بود.
ازجمله افکاراویکی کردن قوانین ونظافات نقاط مختلف آلمان بودواهتمام داشت که تربیت و فرهنگ ممالک آلمان را یکسان بسازد. یکی از آثاروجوداوانجمن علمی برلن است که تأسیس آن را به پادشاه پروس توصیه کردوخوداو به ریاستش برگزیده شدو آن انجمن هم اکنون برقرار و در کمال اعتبار است و به اهتمام فردریک دوم پادشاه معروف پروس اهمیت تمام یافته وآکادمی علوم نامیده شد.
لایبنیتس با همه بلندی مقام درعلم و فضل وحکمت وسیاست و میهن دوستی ونوع پرستی در پایان عمر در هفتادسالگی مانند بی کسان از دنیا رفت و او نیز همچون دکارت و اسپینوزا تأهل اختیار نکرده و خانواده تشکیل نداده بود.
ازرساله های تصنیفی او آنچه بیشتر معروف است کتابی با نام منادولوژی به معنای معرفت جوهر فرد و خلاصه ایست از اصول فلسفه او دیگر کتاب او موسوم است به «تحقیقات تازه درباره فهم وعقل انسانی» و دیگر کتاب او موسوم است به «تحقیقات در عدل خداوند» سه کتابی که نام بردیم درفلسفه، مهم ترین آثار او می باشند.
مقام علمی لایبنیتس واحوال روحی او
لایبنیتس یکی ازمتبحرترین دانشمندان و جامع فضایل بوده است و از این جهت او را نظیر ارسطو دانسته اند.و در هر علم وفنی وارد شده است.از سخن های بزرگ او این است که «حکما در حقایق آنچه اثبات کرده اند درست است و در آنچه نفی کرده اندبه خطا رفته اند»ودرستی این گفته از آن است که حقیقت به اندازه ای بسط داردکه هرچه برای آن اثبات کنند در او می گنجد.
وی در هیچ امری مقلد صرف نیست صاحب رأی مستقل و مبتکرومخترع است. یکی از نخستین فکرهای اواختراع منطق ریاضی است مبنی بر اینکه فکرانسان را مانند اعداد و مقادیر به مبادی بسیط تجزیه کنند (هم چنان که کلمات را به اصوات و حروف تجزیه میتوان کرد) و انواع و اقسام آن مبادی را تشخیص دهند و قواعد ترکیب آنها را به دست آورند.ونیزمنطق مانند آنچه ارسطو ترتیب داده فقط وسیله تفهیم و استدلال نباشد بلکه به وسیله آن بتوان کشف حقایق کردواز این راه علم کلی به دست آید.
فلسفه لایبنیتس
بیان لایبنیتس درباب جوهر و حقیقت وجود: لایبتیتس می گوید که حقیقت جسم بعد نمی تواند باشدبه دلیل آنکه اگربعد باشد، جوهر نخواهد بود چون جوهر باید بسیط باشد و بُعد بسیط نیست از آن رو که قابل قسمت نیست.
لایبنیتس هم مانند حکمای مشاء به خلاف ذمیقراطیس و پیروان او معقول نمی داند که جسم از اجزاء جسمانی تقسیم ناپذیر مرکب باشد زیرا که آن اجزاء هر اندازه خرد باشند تقسیم پذیرند واحدی برای تقسیم آنها نمی توان تصورکرد خلأ را هم قائل نیست، یعنی اگر جائی از فضا را خالی وجایی را پر فرض کنیم ترجیح بی مرجّح است چون درهرجای خالی هرآینه امکان وجود شیئی هست .
لایبنیتس هم مانند اسپینوزا حقیقت جسم و روح را یکی می داند اما می گوید کثرت موجودات هم درجهان امری آشکار است ووجود افراد را نمی توان منکرشد و معتقد شده است آنچه در انسان جان وروح یا نفس می نامند و در همه موجودات هست و به درجات مختلف و حقیقت همان است و آن را جوهر فرد نامیده و حقیقت او را نیرو دانسته است و نیرو چیزی است که آثارش مشهوداست.
جوهرهای فرد بیشمارند و نیروئی که درهریک از آنها است دوجنبه دارد:
جنبه فعل و تأثیر
جنبه مقاومت نسبت به فعل دیگری
زیراکه جوهرفرد مخلوق است و ونیرویش نمی تواند تمام و تأثیرش نامحدود باشد.
لایبنیتس می گوید:
کسانی که برای زمان ومکان یافضا یابُعدحقیقت قائل شده انداشتباه کرده اندوبه این توجه نداشته اندکه زمان ومکان مخلوق ذهن انسان اند و امور انتزاعی هستند.فضا ترتیب موجودبودن باهمدیگراجسام است وزمان ترتیب موجودشدن پی در پی است.
جوهرهایی که جمادات را می سازند ادراکشان بسیار ضعیف است چنان که گویی هیچ نیست ،گیاه هان ادراکشان بیشتراست و جانوان از گیاهان هم بیشتر است وانسان از همه برتروبنابراین انتقال ازجماد به گیاه وازگیاه به جانورو انسان تدریجی است چنان که گویی به هم پوسته هستندوکل عالم وجود واحد است.ازمیان مجموع جوهرهای گیاه وجانور و انسان یکی است که برهمه برتری دارد وآن را همان روح یانفس او می نامندوفردهای دیگر فرمانبردارووتابع اراده او هستندوجسم آن شخص راتشکیل می دهند.
با آنکه درجه قوت وضعف انسان بی شمارند روی هم رفته می توان آنها را در وجودانسان به سه قسم تقسیم کرد:
1- ادراکات نامحسوس و نامعلوم که به حدی ضعیف هستند که نفس ازآنها متنبه ومستشعر نمی گرددمانندادراکات جوهرهایی که گیاه ها را تشکیل می دهند.
2- احساسات وادراکات روشن است مانند آوازها و که می شنویم و رنگ ها که می بینیم و مقدم بر همه آن ادراکات ادراک انسان نسبت به تن خود و آنچه مجاور او می باشند، دراین قسمت ادراک جانورها هم با انسان شریکند.
3- ادراکی که مخصوص انسان است و عقل و معرفت او را تشکیل می دهد.
توجه لایبنیتس به اینکه حقیقت وجود نیروست و آنچه درعالم ثابت است همان نیرو است و همه موجودات و حوادث واحوال چه درمحسوسات و چه در معقولات نمایش او میباشندوبه همراه اختراع او در محاسبه مقادیر بی نهایت خردکه تأثیرش درفلسفه لایبنیتس محسوس است ازبزرگترین غنیمت هائی است که برای فکر نوع بشر به دست آمده و امروز بنیاد و مدار علم و حکمت می باشد و نتایج شگرفی ازآن به دست آمده است.
قاعده هم سازی پیشین:
لایبنیتس همه امور را منتسب به خدا می کند و می گوید خداوند از آغاز که جهان را آفریده این ماشین را چنان کامل ساخته که تا ابد چرخ ها و اجزایش به اتفاق کار می کند به عبارت دیگر هر امری که در هر جوهر فرد واقع می شود نتیجه امری است که بلافاصله پیش از آن درآن جوهر واقع شده بود و این قاعده در تاریخ فلسفه جدید معروف است و شگفتی آن این است که با اعتقاد به این قاعده، لایبنیتس از جبری بودن استیحاش دارد.
زندگی یعنی چه و زایش و مرگ از چیست؟
به عقیده لایبنیتس زندگی حال طبیعی موجودات است چون همه جان دارند ولی در درجات مختلف هستند و موجودات جاندار همواره در معرض تغییرند و اجزای تن خودرا دائماً تبدیل می کنند درحالی که صورت آنها پابرجاست و اجزاء آنها هم که جوهرهای فرد می باشند معدوم شدنی نیستند.
زایش عبارت است از اینکه تخمه باروحی که دربردارد اجزای تنی برای خود فراهم کندبه عبارت دیگر زایش ازعدم به وجود آمدن نیست بلکه روییدن و نموّکردن وجودی است که از پیش موجود بوده است.
مرگ هم از وجودبه عدم رفتن نیست بلکه ریختن شاخ و برگ و کاستن ودرهم رفتن وجود است.
بنابراین زایش و مرگ تبدیل تن و اجزاء، به آهنگی سریع تر و شدیدتر از آنچه در حال عادی زندگانی واقع می شود پس هر جانی همواره به تنی پیوسته است.
دررساله معروف به «معرفت جوهرفرد» آمده است:
انسان که میان همه ی حیوانات روحش بلندترین پایه را دارد علاوه بر اینکه روحش باقی است شخصیت خود را هم از دست نمی دهد و ازجمله دلایل بقای روح این است که او نماینده ی جهان است وکل عالم در اوموجوداست پس دوام او مانند دوام کلّ جهان است و برای این است که همواره روبه کمال برود. ازآنجا که کمال نفس انسانی باکمال ذات باری فاصله بسیار دارد مخلوق هایی شریف تر وکامل تر از انسان هم باید وجود داشته باشند که به خدا نزدیکتر باشند.
بیان لایبنیتس درباب فهم وعقل انسان:
به عقیده لایبنیتس جهان مرکب است از عده ی بیشماری از جوهرهای فرد که هر یک از آنها نماینده ی همه ی جوهرهای دیگر وکل جهان می باشند و حقیقت جوهر فرد نیرو و کوشش است که منشأ همه آثاری است که در جهان دیده می شود و در هر وجودی از موجودات کاملترین جوهر فرد نفس یا روح اوست.
تقسیم ادراکات به آشکار و پنهان که امروز در روانشناسی و فلسفه اهمیت بسیاردر یافته است از یادگارهای مهم لایبنیتس است که جوهرها و نفوس حتی نفس انسان امور را به دو قسم ادراک می کنند:
1-ادراکی است که نفس از آن غافل است وآگاه نیست = ادراک پنهان و بالقوه
2-ادراکی است که نفس به آنها متنبه است=ادراک آشکارو بالفعل
یکی ازحکمای انگلیسی که لاک نام داشت ومعاصرلایبنیتس بود همه معلومات انسان را منتسب به حس وتجربه کردو به این جهت عقیده او را مذهب اصالت تجربه می گویند.
لایبنیتس در این باب به مخالفت با لاک برخاست نظر به اینکه اوهرعلم و ادراکی را منتسب به جوهرفرد میکرد و جوهرفرد را بی دروپنجره میدانست که چیزی از خارج براو وارد نمیشودوهرچه ادراک میکند ازدرون خوداوست.
بیان لایبنیتس درخداشناسی
درهر مبحث از مباحث فلسفی که وارد شویم رأی لایبنیتس منتهی به وجود خدا شد و نیز ارتباط جوهرها و اثر آنها رادر یکدیگر برحسب تقدیرالهی است یعنی به واسطه همسازی پیشین است که خداوند مقرر کرده است. در اثبات ذات باری برهان های لایبنیتس تازگی ندارد و همان دلایلی است که پیشینیان آورده اند جز اینکه همه مسائل دیگر آنها رابه صورتی خاص درآورده است. استدلال مهم او در این مبحث برهان لمّی و برهان انّی است. در نظر لایبنیتس تصور ذات واجب الوجود از تصورات فطری عقل است.
بیان لایبنیتس در چگونگی آفرینش:
معلوم شد پروردگاری هست و او جوهرهای فرد را که تجلّیات ذات او می باشند ایجاد می کند و ابقا نیز می نماید و اینکه خالق دائماً درکار خلق کردن است به این معنی است که اگر آفریدگار دست از مخلوق بردارد البته همه معدوم می شوند. مسئله قضا و قدر را لایبنیتس به این وجه حل می کند که همه امور مقدر است چون رابطه علت و معلول در کار است و بیرون آمدن معلول از علت حتمی است. نسبت به اعمال انسان هم لایبنیتس نه جبر قائل است نه تفویض و آزادی مطلق.
آخرین مطلب مهمی که از عقاید لایبنیتس در امور فلسفی و خداشناسی و چگونگی آفرینش باقی مانده است، شرح مبسوطی دارد در اینکه این عالم خلقت بهترین عوالمی است که ایجادش ممکن بوده است؛نظریه اینکه آفریدگارکه فاعل مختاراست بنابرحکمت بالغه آنچه رابهتراست اختیارمیکند.نمیگویددردنیابدی وشروجودندارداماظهاردارد که روی هم رفته خیر بیش از شراست وآن اندازه نقص و عیب هم که دردنیااست به خداوند منتسب است.آفریدگارفعلش مثبت است وبدی ونقص امرعدمی است.
خوشبینی لایبنیتس معروف و ضرب المثل شده و بعضی از ظرفا به جد و به هزل سربه سر اوگذاشته اند و «آفرین برنظرپاک خطاپوشش باد» گفته اند.
اعظم باعثی