کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....
کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....

جرج بارکلی

 

 

جرج بارکلی (۱۶۸۵-۱۷۵۳) فیلسوف و کشیش ایرلندی، توسط بسیاری از فلاسفهٔ امروزی بانی نظریهٔ آرمانگرایی مدرن محسوب می‌شود.

جملهٔ مشهور وی(شرط وجود، درک شدن توسط حواس است) پاسخی به مسایل دوالیسم (دو انگاری نفس و بدن) رنه دکارت بود، و تا مدت‌ها در محافل فلسفی مورد بحث بود.

شهر برکلی در کالیفرنیا و دانشگاه برکلی به افتخار وی نامگذاری گردیده‌اند


بارکلی در قرن هفدهم زندگی می کرد قرنی که در آن نگاه انسان به هستی و جهان عوض شده بود در علوم طبیعی کسانی مثل گالیله و بویل و هاروی و نیوتن و در علوم سیاسی کسانی مثل هابز و در فلسفه کسانی مثل دکارت ولایبنیتس و اسپینوزا و لاک تفسیر جدیدی از جهان و هستی ارائه داده بودند .در تفسیر جدید نگاه سنتی و دینی ویران و یا سست شده بود"تفکر برکلی در واقع واکنشی است در برابر این تصویر عقلانی نو از جهان ؛ و همچنین کوششی است برای رهانیدن یا بازگردانیدن اصول و مبانی رویکرد دینی یا به طور خلاصه ، نجات جهان بینی دینی ، وسپس خود دین و اصول آن "[1] وقتی دکارت ماده راچون جوهری مستقل در نظر گرفت به نظر بارکلی دکارت ماده را به مقام خودایی رسانده است. بارکلی در برابر ماتریالیسم نهفته در اندیشه های لاک وهابز و دیگر اندیشمندان قرن هفدهم و قوانین نیوتن که جهان را هم چون یک ماشین عظیم می داند که تابع قوانین مکانیستی است، موضع گیری می کند.در این جهان جایی برای خداوند نیست .برکلی معتقد است که این اندیشه ها باعث تیرگی و تباهی اخلاقی انسان ها می شود.از سویی به بی خدایی و از سوی دیگر موجب شک گرایی در باره ی معنویت و مبانی دینی می شود.لذا در برابر اندیشه های مادی زمان خود منکر ماده شد.یعنی به جای اینکه هم چون لاک بگوید جوهرنفس در نهایت چیزی جز ماده نیست، اگر چه که لاک صریحا آن را بیان نمی کند.بر عکس معتقد بود که ما جوهرمادی نداریم .  

دکارت دو جوهر ماده و نفس را مطرح کرد ماده را بی شعور و نفس را دارای ادراک می دانست و ادراک را هم به دو قسم ادراک حسی و ادراک عقلی تقسیم می کردند لایبنیتس وجود را روحانی می دانست ولی لاک ادراک حسی را اصل می دانست .و ما با ادراک حسی به کیفیات اولیه وثانویه می رسیم که از نظر وجودی نیازمند جوهر هستند که همان جوهر مادی است .لاک تمایز گذاشته بود بین جهان آن گونه که به ما می نماید و آن طور که در ذات خودش هست و بارکلی از این تمایز استفاده کرد وگفت جهان را آنگونه که به ما می نمایاند قبول دارم . 

بارکلی معتقد بود که ماده یا جوهر مادی واژ ه هایی است که فیلسوفان به کار می برند اما هیچ دلیلی بر اینکه جوهر مادی وجود دارد، ندارند.در برابر ماده گرایی زمان نا ماده گرایی را مطرح کرد . 

اگر ما منکر وجود جوهر مادی شویم آیا می توان منکر وجود اشیای بیرونی نیز شد؟  

بارکلی می گوید سرچشمه ی همه ی آگاهی های ما از جهان بیرونی معانی یا تصورات ذهنی ما از آنهاست.  

این اشیای بیرونی نیستند که تصور و معانی را در ذهن ما به وجود می آورند بلکه بر عکس معانی و تصورات ذهنی ما است که تصور فریبنده ی وجود عینی را در ما پدید می آورد

آنچه ما از اشیای بیرونی می دانیم همان تصورات یا معانیی است که ما از آنها در اندیشه ی خود داریم .لذا " وجود همان ادراک شده یا ادراک کردن است ." مردم تصورات ذهنی را عکس اشیای خارجی می دانندو گمان می کنند که وجود آن اشیاء را ادراک می کنند .اما در حقیقت این طور نیست آنچه که وجود دارد یا ادراک می شود یا نمی شود اگر ادراک نشود پس وجود ندارد و اگر ادراک می شود چیزی جز تصوراتی که ما در ذهن داریم نیست. 

لاک کیفیات ثانویه را انکار می کرد بارکلی کیفیات اولیه را نیز انکار کرده است.بارکلی معتقد است که بسیاری از مسائلی که در فلسفه مطرح شد مثل وجود جوهر نتیجه ی توجه نکردن به الفاظ است .همان مسائلی که بعد ها فیلسوفانی مثل ویتگنشتاین مطرح کرده اند .وقتی من می گویم میز وجود دارد یعنی اینکه من آن را لمس می کنم سفتی اش را حس می کنم و بر روی آن مطلب می نویسم و ...لذا وجود داشتن " بودن در ادراک یک نفس ادراک کننده است"و فرقی بین کیفیات اولیه و ثانویه هم نیست.چون کیفیات ثانویه هم تا زمانی که ادراک نشود وجود ندارد .  

 

 

آنچه که بارکلی انکار می کند جوهری است که فیلسوفان برای اینکه موضوع اعراض واقع شود آن را پذیرفته اند .بارکلی وجود موجودات را قبول دارد اما به همان معنایی که خود از وجود و موجود می فهمد.اما اگر اشیای بیرونی مستقل از ذهن ما نیستند پس سر چشمه ی آنها چیست ؟ 

بارکلی در جواب می گوید سرچشمه ی آن ها علم خداوند است.یعین بارکلی به جای اینکه محسوسات خود را به جوهر های جسمانی نسبت دهد به اراده ی خداوند نسبت می دهداگر ما نباشیم اینطور نیست که هیچ چیز وجود نداشته باشد بلکه در ادراک خداوند حاضر است .پس آنچه که وجود دارد یکی ذات باری است و دیگری نفس . نفس یا روح ذاتی است بسیط و فعال و فعلش دو جنبه دارد یکی ادراک و دیگری ایجاد .جنبه ی ادراکش عقل است و جنبه ی ایجادش اراده .آنچه اراده ایجاد می کند همان است که ما تخیل می گوییم .پس صور محسوس را خداوند در ما ایجاد می کند و تصور های مخیل را نفس.خداوند با نفوس ما به یک زبان سخن می گوید که هممان قوانین طبیعت است. بارکلی مدعی است با فلسفه ی خود به بسیاری از سوالات که زمان های زیادی ذهن بشر را به خود مشغول داشته بود پاسخ گفته است و یا این سوالات را از میان بر داشته است . مثل آیا معاد جسمانی است؟ آیا ماده قدیم است ؟ آیا بینهایت قابل قسمت است ؟آیا جسم و روح بر یکدیگر تاثیر می گذارند ؟و...بارکلی با انکار ماده می خواهد اساس شک گرایی و ماتریالسم را از بن برکند

فلسفه ی بارکلی رامی توان به طور خلاصه چنین گفت " روح نا متناهی و ناکرانمندی وجود دارد که همان خداست؛روحهای متناهی و کرانمندی هم وجود دارند که ما باشیم .خدا ما را آفریده و از طریق جهان خودش با ما در ارتباط است .خداست که همه ی تجربه هایی را که برای ما حاصل می شود به ما می دهد . بنابر این ، آنچه ما اسمش را جهان گذاشته ایم ، در حقیقت به منزله ی زبان خداست، و نظمهای قابل فهم در جهان – یعنی قوانین علمی و معادلات ریاضی که با تجارب ما عجین شده – به مثابه ی قواعد صرف ونحو آن زبان است ، یعنی ساخت سخنانس که خدا خطاب به اذهان انسانی ما می گوید." 

 

 

 منبع سیر حکمت در اروپا

با تشکر از : 

محسن محمودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد