ادوارد براون مستشرق نامی در جلد سوم «تاریخ ادبیات ایران» که به ایران هم سفر کرده در کتاب خود در این مورد اینگونه مینویسد :
که چون حافظ از دنیا برفت مردم آنروز به تکفیر او پرداخته و او را باده گسار و ضد دین خطاب کرده و همگی بر آن شدند تا از به خاک سپاری پیکر او در مصلّی شهر ممانعت بعمل بیاورند . چون عدهای از بزرگان و دانایان شهر با این رفتار مردم مخالف بودند و آنها را نهی مینمودند سرانجام همگی متفق القول شدند تا از کتاب خود او استخارهای بزنند و هرچه از معنای شعر او بدست آمد به آن عمل کنند .
باری کتاب حافظ را آوردند آنرا بدست کودکی دادند تا آنرا بصورت اتفاقی باز کند و شعری را بیرون بیاورد ، کودک هم کتاب حافظ را گرفت و آنرا گشود و بدست شخصی داد تا بخواند . شعر شماره ۸۰ از کتاب حافظ بیرون آمد ، بشنوید :
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
در اینجا بود که دهان مردم از این شعر باز ماند و از کار خود پشیمان گشته و نظر به تدفین پیکر پاک حافظ در شیراز و مصلی داده شد . از همان روز بود که لقب " لسان الغیب " یا زبان جادویی و حرفهای نگفته ، به حافظ تلخیص شد .