کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....
کتاب و فلسفه

کتاب و فلسفه

با این من مانده تا ابد ....

امام صادق علیه السلام به پرسش های شما پاسخ می گوید :

 

 

قضیة وصیت‌نامه‌تان چه بود که حال منصور را گرفته بود؟ 

در مورد گرانی چه می‌گویید؟ 

چقدر پشت سرتان حرف می‌زدند؟ 

به شما هم می‌گفتند: «از شما بعید است»؟
به مسلمانان غیر شیعه هم باید کمک کرد؟ 

به نظر شما ما شیعة واقعی هستیم؟ 

چطور این همه صدقه می‌دادید و کم نمی‌آوردید؟ 

از فوت و فن مناظره برایمان بگویید!

امام صادق علیه السلام به پرسش های شما پاسخ می گوید : 


انسیه سادات هاشمی 

از حق و حقوق مسلمانی برایمان بگویید.
نپرسید!

چرا؟
برای این که قبلاً به یک نفر گفته شد و او شگفت زده شد.

اگر اصرار کنم؟
باشد! فقط یکی را می‌گویم؛ حقی که به گردن برادر مؤمنت داری، این است که نصف اموالت را با او تقسیم کنی! تعجب کردید؟ مگر نمی‌دانید خدا در قرآن از کسانی یاد کرده که دیگران را بر خود ترجیح می‌دهند؛ آن جا که می‌فرماید: «و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصه». وقتی نصف اموالتان را با او تقسیم می‌کنید که او را بر خود ترجیح نداده‌اید؛ بلکه تازه مساوی شده‌اید و موقعی او را بر خود ترجیح داده‌اید که نصف دیگر را هم به او بدهید!1

به مسلمانان غیر شیعه هم باید کمک کرد؟
یک بار نیمه شب داشتم نان می‌بردم برای فقرا که کیسه‌ام پاره شد و نان‌ها ریخت. یکی از دوستانم مرا دید و با کمکم نان‌ها را جمع کرد. با هم رفتیم تا سایبان بنی‌ساعده و کنار هرکس یکی دو تکه نان گذاشتیم. در راهِ بازگشت، او پرسید: آقا! اینها شیعه بودند؟ گفتم: اگر شیعه بودند که هرچه داشتیم با آنها می‌خوردیم؛ حتی نمکمان را!2

به نظر شما ما شیعة واقعی هستیم؟
بگذارید برایتان خاطره‌ای تعریف کنم؛ مسافری به خانه من آمد. از او پرسیدم: آدم‌های دور و برت چطور آدم‌هایی‌اند؟ تا توانست از آنها تعریف کرد. گفتم: ثروتمندانشان چقدر به دیدن فقرا می‌روند؟ گفت: کم! گفتم: چقدر به فقرا توجه دارند؟ گفت: کم! گفتم: چقدر به آنها کمک می‌کنند؟ گفت: کم! بعد گفت: آقا! این چیزهایی که شما می‌گویید، خیلی کم پیدا می‌شود! گفتم: پس اینها چطور خودشان را شیعه می‌دانند؟3

در مورد گرانی چه می‌گویید؟
به یکی گفتم شده به بازار بروی چیزی ببینی که دلت بخواهد و نتوانی بخری؟ گفت: بله! گفتم: بدان که در مقابل هر چیزی که می‌بینی و نمی‌توانی بخری، ثواب می‌بری.4

با میهمان‌هایتان چطور برخورد می‌کردید؟
یک بار یکی از میهمان‌ها بلند شد کار کند. او را نشاندم و خودم آن کار را انجام دادم؛ چون پیغمبر نهی فرموده از این که میهمان را به کار بگیرند.5

قضیة وصیت‌نامه‌تان چه بود که حال منصور را گرفته بود؟
من می‌دانستم که منصور دنبال جانشین من می‌گردد که او را از بین ببرد؛ پس وصیت‌نامه‌ای تنظیم کردم و پنج تا جانشین مشخص کردم و اسم خود منصور را هم جزء آنها نوشتم!6

یک خاطرة شنیدنی از منصور بگویید.
یک بار پیش منصور نشسته بودیم که یک مگس پیله کرده بود به او و هِی می‌نشست روی صورتش و منصور هم مگس را می‌زد و آخر عصبانی شد و گفت: اصلاً خدا برای چه مگس را آفریده؟ گفتم: برای این که ستم‏گران را خوار کند!7

داغ فرزند دیده‌اید؟
یکی از کودکانم جلوی چشم خودم داشت راه می‌رفت که غذا در گلویش گیر کرد و همان‌جا از دنیا رفت. درست است آن لحظه گریه‌ام گرفت، ولی خدا را شکر کردم که بقیة نعمت‌ها هنوز باقی است.8
یکی دیگر از فرزندانم را هم کنیزم بغل کرده بود و داشت از نردبان بالا می‌رفت که به پشت بام بروند. من بارها گفته بودم به پشت بام نروید. این کنیز تا مرا دید، هول کرد و بچه از دستش افتاد و فوت شد. بیش از این که نگران بچه شوم، نگران ترسی بودم که کنیز دچار شده بود و فقط به او می‌گفتم: نترس؛ اشکالی ندارد! تو آزادی؛ برو!9

چقدر پشت سرتان حرف می‌زدند؟
زیاد؛ یک بار به یکی کیسه پولی دادم و گفتم به فلانی بده، ولی نگو من داده‌ام. این بندة خدا کیسه را که برده بود، طرف گفته بود خدا خیرش دهد که خرج هر سال ما را می‌دهد؛ ولی این جعفر بن محمد با این که این همه پولدار است یک درهم هم به ما نمی‌دهد!10

چطور این همه صدقه می‌دادید و کم نمی‌آوردید؟
یک بار به پسرم گفتم: چقدر خرجی اضافه آورده‌ایم؟ گفت: چهل دینار. گفتم: همان را صدقه بده. گفت: دیگر هیچی برای خودمان نمی‌ماند. گفتم: تو صدقه بده، خدا عوضش را می‌دهد. خلاصه صدقه داد و ده روز بعد، چهار هزار دینار خدا برایمان از یک جای دیگر رساند.

به شما هم می‌گفتند: «از شما بعید است»؟
الی ماشاءالله؛ یک بار لباس گران‏قیمتی پوشیده بودم. دیدم همین طور چپ چپ نگاهم می‌کنند. گفتم: چه شده؟ گفتند: یابن رسول الله! این لباس در شأن شما نیست؛ چون هیچ کدام از پدرانتان چنین لباس‌هایی نمی‌پوشیدند! گفتم: زمان آنها مردم فقیر بودند و آنها هم متناسب با وضع زمانه لباس می‌پوشیدند؛ امّا الآن مردم در رفاهند و بعد، محض اطمینانش آستینم را کنار زدم و لباس پشمی زیرش را نشان دادم و گفتم: این لباس زیری را برای خدا می‌پوشم و آن رویی را برای شما!11
یک بار هم می‌خواستم شتر بخرم؛ چانه زدم. یکی گفت: مردم خیلی از چانه‌زنی شما تعجب کردند. گفتم: خدا راضی نیست که کلاه سرم برود و در مالم فریب بخورم.12

شما که مناظره زیاد داشته‌اید، از فوت و فن مناظره برایمان بگویید!
از من می‌شنوی با آدم‌های خیلی صبور و نیز با آدم‌های احمق، جر و بحث نکن؛ چون آدم صبور، اعصابت را به هم می‌ریزد و آدم احمق هم آزارت می‌دهد.13

با این کلمات جمله بسازید:
خشونت: اگر می خواهی به تو احترام بگذارند، لطیف باش و اگر می خواهی به تو اهانت کنند، خشن باش.27
غذا: گفتند منظور از این آیه که می‌گوید انسان باید به غذایش نگاه کند (فلینظر الانسان الی طعامه) چیست؟ گفتم: یعنی باید حواست باشد از چه کسی علم می‌‌آموزی.14
حق خدا: اگر مردم، چیزی را که می‌دانند، بگویند و در مورد چیزهایی که نمی‌دانند، سکوت کنند، حق خدا را ادا کرده‌اند.15
زبان: روزی نیست که اعضای بدن به پای زبان نیفتند و به او نگویند: «تو را به خدا کاری نکن که ما به خاطر تو عذاب شویم»!16
جرّ و بحث: از نشانه‌های تواضع، این است که جر و بحث را رها کنی؛ حتی اگر حق با تو باشد!17
هیجان: هرکس یک دورة شور و هیجان دارد. و هر شور و هیجانی، پایانی دارد. خوش به حال کسی که شور و هیجانش را در راه ثواب به کار بگیرد.18
گناه: خدا، کسی را دوست دارد که گناه بزرگی کرده، امّا به یاد خدا بیفتد و توبه کند و نفرت دارد از کسی که گناه کوچکی کرده، امّا به آن بی اعتنا باشد و از آن توبه نکند.19
دوست داشتن: از بین دو مسلمانی که با هم روبه‏رو می‌شوند، آن که دیگری را بیشتر دوست دارد، بافضیلت‌تر است!20
دیوانه: مؤمنی که دست از دنیا می‌کشد، بالا می‌رود و شیرینی عشق خدا را می‌چشد؛ اما مردم دنیا گمان می‌کنند دیوانه شده است؛ در حالی که او دیوانة عشق خدا شده است و حاضر نیست با غیر خدا باشد!21
آشتی: هر وقت کسی تصمیم می‌گیرد کار خیری کند یا برای آشتی سراغ کسی برود، دو شیطان از راست و چپش پیدا می‌شوند؛ پس تا شیطان منصرفش نکرده، بجنبد!22
معلولیت: کسانی که در دنیا مشکل جسمی دارند (مثل نابینایی، ناشنوایی و معلولیت...) اگر ناشکری نکنند، بعد از مرگ، به چیزهایی می‌رسند که اگر مخیرشان کنند بین سلامتی و ناسلامتی، دوست دارند دوباره به همان بلاها مبتلا شوند؛ تا به ثواب بیشتری برسند.23
نعمت: بی‌شک نعمت‌هایی که شمرده نشده‌اند، بیش از آنهایی هستند که مردم می‌دانند و شمرده‌اند!24
خنده: کسی که مرگ را درک کند، خنده دندان‌نما نمی‌کند!25
ای کاش: پیامبر هیچ وقت در مورد چیزی که گذشته بود، نمی‏گفت: ای کاش این طور نمی‌شد!26
حرف و حدیث: شیعیان ما در مورد دیگران حرف نمی‌زنند؛ مگر این که خوبی بگویند. آنها راز نگه‏دار هم هستند.27
حرف و عمل: بدون استفاده از زبانتان، مردم را به اسلام دعوت کنید. مردم باید تقوا و تلاش و نماز و خوبی‌های شما را ببینند. این چیزی است که آنها را جذب می‌کند.28
صبر: اگر صبور نیستی، صبورنمایی کن!29
احترام: کسی که به بزرگسالان ما احترام نگذارد و با خردسالان ما مهربان و دل‏سوز نباشد، از ما نیست.30
رازداری: به مردم سفارش دو خصلت را کردند؛ ولی مردم پشت گوش انداختند. این دو خصلت را که از دست دادند، همه چیز را از دست دادند؛ صبر و رازداری!31
عذاب وجدان: گاهی انسان گناه می‌کند و خدا او را به خاطر آن گناه به بهشت می‌برد؛ چون او همیشه به خاطر آن گناه، ترسان و پشیمان است و عذاب وجدان دارد.32
انتقام: خدا می‌گوید: انتقام‌جویی از دشمنانت را به من بسپار که انتقام گرفتن من از انتقام گرفتن خودت، بهتر است.33

حرف آخر؟
این را لحظة شهادتم گفتم؛ همه را جمع کردم و گفتم: «کسی که نمازش را سبک بشمارد، شفاعت ما نصیبش نمی‌شود»!34

پی¬نوشت:
1. کلینی، اصول کافی،‌ ج2، ص 172.
2. صدوق، ثواب الاعمال، ص 129.
3. اصول کافی،‌ ج 2، ص 173.
4. همان، ص 264.
5. زندگانی حضرت امام جعفر صادق علیه‏السلام (ترجمة بحارالأنوار)، ص 32.
6. همان، ص 4.
7. صدوق، علل الشرائع، ص 496.
8. زندگانی حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ترجمه بحار الانوار، ص 13.
9. همان، ص 18.
10. همان، ص 19.
11. همان، ص 192.
12. همان، ص 193.
13. اصول کافی، ج 2، ص 300.
14. همان، ج 1، ص 50.
15. همان.
16. همان، ج 2، ص 115.
17. همان، ص 122.
18. همان، ص 86.
19. همان، ج 4، ص 159.
20. همان، ج 2، ص 127.
21. همان، ص 130.
22. همان، ص 143.
23. توحید مفضل، ص 61.
24. همان، ص 66.
25. اصول کافی، ج2، ص 58.
26. همان، ص 63.
27. همان، ص 74.
28. همان، ص 78.
29. همان، ص 112.
30. همان، ص 165.
31. همان، ص 222.
32. همان، ص 426.
33. همان، ص 304.
34. زندگانی حضرت امام جعفر صادق (علیه‏السلام) ترجمه بحار الانوار، ص 4. 

 

منبع : http://www.porseman.net/

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 14:43

باسلام عالی بود. بیان نوشته به زیبایی مطلب اضافه کرده بود.
موفق و پیروز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد